بغض

ساخت وبلاگ

نگرانم. گاهی با تمام وجود می ترسم.

هیچکسی نیست که ترس تجربه نکرده باشه. هیچکسی انقدر شجاع نیست... فقط بعضی افراد،  ترسشون پشت چهره خونسرد و رفتار آروم پنهون شده!

بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 112 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28

یهوو بعد دیدن نقشه برگشته میگه خدا بهت یه شوهر خوب بده. چهره متعجب منو می بینه میگه سفید قدبلند خوبه؟ دوست داری؟؟؟ و من فقط از دستش می خندم...اگه بابای خودم بود مطمئنا اگه همچین شوخی ای می کرد یه لگدی هم از پشت نثارش می کردم و بعد با هم می خندیدیم.هرچند بابام می فهمه کی من ناراحتم حتی اگه به رو نیارم! اما اینجا خدا رو شکر نمی فهمن:)پ.ن: چند روز پیش خم شده تو صفحه مانیتورم و نگاه می کنه میگه فیلم می بینی که داری می خندی؟ و می بینه که دارم نقشه پروژه جدید می کشم. میگه خنده دار که همش آروم می خندی؟ و منم مستقیما گفتم نه به شما می خندم و دوتایی بلند خندیدیم:)))کارمون شده از دست کارای هم دیگه خندیدن:)) خونه از دست مامان بابام می خندم تو کار از دست اون :))چقدر شیطونن اینا :) خوش به حال جوونای شیطون قدیم :)خدایا کمکم کن حال دلم خوب بشه. تنهام نذار... بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ادامه مطلب
بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28

امروز ناهار نداشتم. برای همین تصمیم گرفتم فست فودی که خیلی وقته هوس کرده بودم ولی چون نمی خواستم به خاطر ضررش بچه هام (همون مامان-بابام) تو خونه بخرم و بخوریم، رو تو شرکت سفارش بدم. حالا سفارشمو که آوردن مهندس میگه یکم به خودت برس :)))) خانوم مهندس هم میگه صبحانه اشو ندیدی:)) کلا از این تیپ آدماییه که به خودشون میرسه خلاصه که امروز فهمیدم از دید بقیه دختریم که به خودش می رسه امروز به استادم زنگ زدم. این استاد رو من فقط باهاش درس داشتم ولی انقدر آدم خوب و درستیه که حد نداره. وقتی فهمید به کمک نیاز دارم بی درنگ گفت اوکی من هماهنگ می کنم دمش گرمههه:) خدا حفظش کنه:) بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 82 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28

سر صبحی می خوام حرفای غیبتی، گله ای، خاله زنکی و حموم زنونه ای بزنم! اینکار اصلا قبولش ندارم ولی خب امروز استثنا قائل میشم برای خودم. هفته پیش یکی از خانوم ها تو سرویس که مسیرش بیشتر از بقیه به من می خورد کنار من نشست. و بعد یکم شروع کرد به تعریف از برادرش و خانواده اش و... . من ه کلا تو این خطا نیستم و با این طرز تفکر الانم فکر نمی کنم بخوام ازدواج کنم مگه اینکه بعدها عاشق بشم! و تفکرم عوض شه!!! واسه همین تصمیم داشتم کلا یه جوری قضیه رو ختم به خیر کنم که دلخوری پیش نیاد و فردای روز که چشم تو چشم شدیم ناراحت و دلگیر از من نباشه. از مابین صحبتاش از همون اول و قبل مطرح کردن قضیه فهمیدم طرز تفکرش با من زمین تا آسمون فرق داره! یه بار اون اوایل گفت خانواده پسر میگن وقتی می خوایم هزینه کنیم و عروس بگیریم یکی سالمشو بگیریم نکه حالا بخوایم کسیو بگیریم که باید پول دوا درمونشم بدیم! این حرفو در جواب یه اتفاق گفت که باهم داشتیم از خیابون رد می شدیم و یه ماشین با اینکه خط کشی عابر بود اصلا حتی سرعتش کم نکرد و نزدیک بود ما رو (بیشتر من رو) زیر بگیره! و من یاد دوستم افتادم که تصادف کرده بود و این تعریف کردم. و در جواب این حرف رو ازشون شنیدم! خیلی بهم برخورد. یادمه که اون موقع بدون اینکه بدونم طرز تفکرشونه گفتم والا کسایی هستن عشقشون سرطان داره و در حدیه که دکترا گفتن چند ساعت بیشتر زنده نیست بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 77 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28

دچار دوگانگی یا چند گانگی شدم. کارم با موضوع پروژه ام زمین تا آسمان فرق داره. درسته به رشته ام می خوره ولی به موضوعی که واردش شدم و یه ساله شب و روز در مورد کار می کنم و می خونم هیچ ارتباطی نداره! الان موندم هر دو رو دوس دارم. نکته دیگه اینه که تقریبا تو دو شرکت کار می کنم و موضوعات این دو هم متفاوته! یعنی در آن واحد در یک روز با سه موضوع متفاوت برخورد می کنم و روشون باید کار کنم. همه موضوعات دوس دارم ولی تو هیچ کدوم به طور دقیق وارد نشدم. ولی باید هرچه زودتر تصمیم بگیرم. دوس ندارم همه کاه هیچ کاره بشم دوس دارم روی یه موضوع باشم ولی تخصصی. اما از انتخاب مسیر می ترسم. خب تو پایان نامه آدم به گره زیاد می خوره و همین گاهی موضوع رو از چشم آدم میندازه یا خسته کننده میشه. ولی بازم دوس ندارم ولش کنم و با این حال بازم دارم ادامه اش میدم. البته شایدم چون باید ادامه بدم اینطوره و اگر آزاد باشم قضیه اینطور نباشه. نمی دونم چیکار کنم. خیلی تحت فشارم و این فکر که با انتخاب هرکدوم اون یکیا رو باید بذارم کنار اذیتم می کنه. می ترسم که انتخابم درست نباشه یا من آدم اون کار نبوده باشم... پ.ن1: شنبه یکی از استادا رو دیدم. بعد جلسه اومدم بیرون، برف می بارید،  یکهوو به شدت سرفه افتادم و بعدم تب و لرز... هنوزم خوب نشدم و همونجورم:((( بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 68 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28